جمله قصار-15
هپلی: شما چرا تعطیل شدن وبلاگتون رو اعلام میکنین.
هپلی: شما چرا تعطیل شدن وبلاگتون رو اعلام میکنین.
مشغول جمعآوری اطلاعات برای تصمیمگیری در مورد تغییراتی در وبلاگم هستم. تغییراتی که هم محتوایی است، مثلا این که بیشتر یا فقط فیزیک بنویسم، هم قالبی است، مثلا کوتاهتر یا بلندتر بنویسم یا به همهی پیامها جواب ندهم، و هم وجودی است. به طور جدی به ننوشتن یا اگر مخاطب کم است به ایمیل کردن نوشتهها به جای انتشار در وبلاگ فکر میکنم.
ترکیب خوانندههای ثابت، در این تصمیمگیری تاثیر دارد. حدود ده روز پیش، از کسانی که بیش از یکبار در هفته به اینجا سر میزنند، خواستم که یک نامه به من بنویسند و نامشان را (و اگر برای شناختنشان کافی نیست، چند خط توضیح) برای من بفرستند. کسانی که این لطف را کردند، یکسوم یا یکچهارم چیزی است که انتظار داشتم.
دوستانی گفتند تو که میدونی ما میخونیم. چرا نامه بنویسیم؟ درسته. میدونم ولی کسایی که مانند شما هستند کم نیستند و نوشتن اسم تمام آنها عملی نیست. پس لطفا ۳۰ ثانیه وقت بگزارید. دوستی هم گفت تو نوشتی ممنون میشوم. اجبار که نکردی. ممنون شدن تو هم زیاد برام مهم نیست. کسایی هم که اینجوری فکر میکنند، فرض کنند چندتا فحش آبدار بهشون داده میشه اگه نامه ننویسن.
روی به من نامه بنویسید کلیک کنید.
فردای شبهای احیا (برخلاف امروز) تنها وقتهاییه که امنیت خواب صبحگاهی آدم توسط همسایهها تهدید نمیشه.
از برنامهی هفتگی بدم میآد. از اینکه شنبه برم دانشگاه. یکشنبه برم مرکز و شب خانهی مامانماینا بمونم تا ماشین بیرون از طرح زوج و فرد باشه. از اینکه دوشنبه برم مرکز و چهار نفری بچپیم تو اتاق و درگیر کارای گروه باشم. از اینکه سهشنبه برم مرکز. از اینکه چهارشنبه برم دفتر المپیاد جهانی. از اینکه پنجشنبه برم بنیاد. از اینکه هر روز باید برم یهجای متفاوت. از اینکه ذهنم درگیر چند کار و چندجا باشه نفرت دارم.
این مصیبت، از اواخر دورهی کارشناسی سرم نازل شده. از وقتی که غیر از دانشگاه، پام به مدرسه و مرکز باز شد. میدونی، یه سری کارایی دارم که مال سهشنبه است و اگه سهشنبه انجام نشه میره تا هفتهی بعد. دلم میخواد برنامهام کوتاهمدت باشه. اینکه فردا یا پسفردا، مقاله بخونم یا مقاله جستجو کنم یا فارسی بنویسم یا انگلیسی بنویسم یا با رییسم جلسه داشته باشم یا با مرئوسم جلسه داشته باشم یا کد بنویسم یا سر سخنرانی برم یا سخنرانی آماده کنم یا سخنرانی بکنم یا ... ولی همهشون یهجا باشه.
دلم میخواد صبح در ساعت کم و بیش یکسانی پاشم. کت و شلوارکم رو بپوشم. سوار اتوبوس همیشگی بشم. برم جای همیشگی که برای کارم، با سلیقهی خودم آمادهاش کردم.
از تنوع کارها و مسوولیتها خسته شدم. دلم تمرکز میخواد.
مکالمهای بین سه نفر از بنیانگزاران مکانیک کوانتومی: ورنر هایزنبرگ، پل دیراک و ولفگانگ پاولی در سال ۱۹۲۷ برگرفته از:
نوشتهی ورنر هایزنبرگ
ترجمهی حسین معصومی همدانی
مرکز نشر دانشگاهی
چاپ دوم ۱۳۷۲
صفحههای ۸۶-۸۸ (فصل علم و دین).
در این میان پل دیراک به ما پیوسته یود. او تازه یا به بیست و پنج سالگی گذاشته بود و اصلا اهل مدارا نبود. به اعتراض گفت:« نمیدانم ما چرا داریم دربارهی دین بحث میکنیم؟ اگر ما صداقت داشته باشیم - و دانشمندان باید داشته باشند - باید اذعان کنیم که دین مشتی حرف نادرست است که هیچ پایهای در واقعیت ندارد....»
من اعتراض کردم:« حکم شما دربارهی دین فقط بر پایهی سواستفادههای سیاسی است که از آن شده است، و چون از هرچیزی در جهان میتوان سواستفاده کرد - از جمله از ایدئولوژی کمونیستی که شما همین الان بیان کردید - این گونه حکمها را اصلا نمیتوان پذیرفت....»
پل دیراک در جواب گفت:« من علیالاصول با اساطیر دینی مخالفم. سادهترین دلیلش هم این است که اساطیر دینی مختلف با یکدیگر تعارض دارند. به هر حال، فقط تصادف باعث شده که من در اروپا به دنیا بیایم نه در آسیا ...»
بدین ترتیب بحث ادامه یافت، و همهی ما از اینکه ولفگانگ خاموش مانده است در تعجب بودیم. البته گاهی رو ترش میکرد و گاهی پوزخندی میزد، ولی چیزی نمیگفت. آخر سر ناچار از او خواستیم که نظرش را بگوید. اول قیافهاش کمی شگفتزده شد و بعد گفت:« خوب، خوب دوست ما دیراک هم دینی دارد، و مهمترین اصل دینش این است: خدا وجود ندارد و دیراک پیامبر اوست.» همه خندیدیم، از جمله دیراک، و بدین طریق آن عصر در سالن پذیرایی هتل به پایان آمد.
دیروز در جلسهی هفتگی گروه ماده چگال مرکز، بحث سر تفاوت بین ماده چگال نرم و ماده چگال سخت و مرزشون و این که بیشتر سخنرانیهامون سخت بوده یا نرم و از این چیزها بود. جملهی قصاری دروشد که تا وقتی دشمن مشترک داریم، بهتره متحد باشیم. بعدا در مورد اختلافاتمون بحث میکنیم!
یکنفر: تنها گناهی که من نکردم روزه گرفتن در روز عید فطره.
از مقدمهی کیوان سپهر بر شوهر مدرسهای، نوشتهی جووانی گوارسکی، ترجمهی جمشید ارجمند، کتاب پرواز، چاپ دوم ۱۳۸۰.
... اما متاسفانه این احساس دوامی چندان نیافت و خطاب منتقدی که ضمن اعتراض به رسمالخط منتخب نشرپرواز و خصوصا با تاکید بر «جرأت» و «مسأله» و «مسؤول» و نیز «ها»ی جمع جدائی که در ویرایش و پردازش اثر به کار گرفته شده بود، دستاندرکاران انتشار کتاب را متهم کرد که دستیار دسیسههای یک گروه سیاسی شدهاند و معتقد، که چون الفبای فارسی همزه ندارد، پس «ئی» را باید «یی» نوشت و «ای» خواند؛ همچنین مصر بر اینکه هرکس جز این بیندیشد و عمل کند مسلم به زبان فارسی جفا کرده است و نیز هر آنکس که «تودهها» را «تودهها» ننویسد پس «تودهای» است (؟). شیوهای از نقد و نظر رایج در جهان سوم و سرزمینهای زیر خط فقر ...
آشنا نیست؟ در ضمن، در ممیزی بنده برای انتشار در وبلاگم کسره، تشدید و تنوین حذف شده است.
امروز با مترو آمدم دانشگاه. در ایستگاه شریف یکی دو دقیقهای وقت گذاشتم تا از خروج مسافرین از دروازهها آمار بگیرم. شاید بدانید که در سیستم جدید مترو برای خروج از ایستگاه باید بلیطتتان را داخل دستگاه کنید، چون هزینه برحسب مسافت محاسبه میشود.
جالب بود که حدود نیمی از افراد این کار را نمیکردند و به قیمت دویدن سریع و کوبیده شدن احتمالی دروازه به بدنشان حوصلهی قرار دادن کارت را نداشتند یا شاید هم حس قانون و دولتستیزی هموطنانمان مانع این کار ساده میشد.
با دقت خوبی قانونمداران دانشجو بودند یا ظاهر دانشجویی داشتند. ظاهرا فقط دانشجویان هنوز آنقدر قانونپذیر و آرمانگرا هستند که حال دست در جیب کردن و کمک به سیستم را دارند که البته آنها هم به زودی .... بعله!
اخیرا متوجه شدم که طیف خوانندگان آشنای نوشتههایم از آنچه فکر میکردم وسیعتر است. از دوستانی که چندین سال بود از آنها خبر نداشتم بگیر تا دوستانی که فکر نمیکردم اهل وبلاگ خواندن باشند و از همکاران اداری مادرم بگیر تا بعضی از استادان اسبق و همکاران سابق.
به دلایلی که احتمالا میتوانید حدس بزنید و بعدا بیشتر توضیح خواهم داد، علاقهمندم که آماری از خوانندگانم داشته باشم. ممنون میشوم اگر خوانندهی مستمر هستید (مثلا بیش از هفتهای یکبار) یک نامه به من بنویسید و اسمتان را در آن ذکر کنید و اگر فکر میکنید اسمتان برای این که شما را بشناسم کافی نیست چند خط توضیح هم ذکر کنید.
رضاامیرخانی نویسندهی خوبی است و طبیعتا تخیل قویای دارد. از سوی دیگر ظاهرا در دنیای ایشان، جعل واقعیت اگر به قصد خیر باشد نه تنها مذموم نیست که پسندیده است. آقای امیرخانی سرلوحه ۳۱ مرداد را به داستانی که با تخیل قویشان از روی عکسی ساختهاند، اختصاص داده است. داستان پیچیده و احساس برانگیز ایشان بر عبارات زیر استوار است:
تقدير ميكنم از تو، به خاطرِ نكتهسنجيات كه تا حريفت را با پرچمِ رژيمِ اشغالگرِ قدس نگريستي، به فراست دريافتي كه در مقابلِ يك رفتارِ غيرفردي، بايستي مقابله به مثل كرد.
تقدير ميكنم از تو از طرفِ يك انسان. به خاطرِ بينظميات، به خاطرِ عدمِ رعايتِ پروتكل، به خاطرِ در آوردنِ پرچمِ جمهوريِ اسلامي از ميلهي پرچمهاي سالن كه قطعا امري است كه موجباتِ جلبِ توجهِ سايران را فراهم ميآورد...
نیازی نمیبینیم که شما را به سایت المپیاد ریاضی ارجاع بدهم و بگویم اگر توانستید در مورد پرچم چیزی بیابید. نیازی هم نمیبینم که شما را به توضیحات امید نقشینه زیر نوشتهی رضا ارجاع بدهم. حتی نیازی نمیبینم که شما را به اصل داستان از زبان قهرمان آن و تفاوت اصولیاش با داستان رضا ارجاع دهم. شما را به نوشتهی کامران و پیامهای آن هم ارجاع نمیدهم.
آقای امیرخانی متاسفم که مثل اکثریت هموطنانمان، حرفت حتی اگر آن را بنویسی، برایت باد هواست. متاسفم که هیچ تعهدی در مقابل نوشتهات نداری و دلیلی نمیبینی که اشتباهت را اصلاح کنی، حالا اصلاح جاهایی که نوشتهات را آب طلا گرفته و به دیوار زدهاند پیشکش. آقا رضا! بعید است که مرا به خاطر بیاوری چون معمولا سال پایینیها، سال بالاییها را میشناسند و نه برعکس، ولی دوست مشترکی داریم که حدود یکسال پیش در المپیاد فیزیک اسپانیا حاضر بوده و میدانم که همدیگر را زیاد میبینید. میمردی اگر نوشتهات را قبل از انتشار به این دوست یا خیل المپیادیهایی که میشناسی نشان میدادی و میفهمیدی که سوتی دادهای؟
آقا رضا پیامهای نوشتهی کامران رو خوندی؟ من از شما بابت جفایی که به المپیادیها و معلمهایشان کردی، طلبکارم. دیدی که پیامگزارها فکر میکنند که جنسیت و مکتبی بودن در انتخاب تیم ضریب دارد؟ خستگی جلسههای انتخاب تیم به تنم ماند.
و برای کامران و خوانندگانش. نمیدانم شما چند نمونه پسر ۱۶-۲۰ساله دیدهاید، ولی داشتن کرک بر صورت، برای کسی که میخواهد نشان بدهد که مرد شده، طبیعی است. یک سر به دبیرستانها بزنید و قیافهها را مرور کنید.
و همینطور برای پیامگزارانی که مسایل غیرعلمی را در انتخاب تیم دخیل میدانند. یک رفتار طبیعی و شناخته شدهی انسانی این است که کسانی که با فاصلهی اندک از امتیازی محروم شدهاند، عوامل دیگری را در موفقیت سایرین دخیل بدانند که البته در اکثر موارد بعد از گذشت چند سال، موضعشان عوض میشود. یکی نوشته که در دورهی اول دخترخانمی –که اتفاقا از آشنایان خانوادگی من است- از عضویت در تیم ایران، به جرم مونث بودن، محروم شده است. در دورهای که من در این مسابقه شرکت کردم، خانمی عضو تیم ایران شد. تا سالها بودند دوستانی که سواد ایشان را زیر سوال میبردند و میگفتند که چون دختر بود، عضو تیم شد یا اخیرا شنیدم که چون اعضای کمیته اکثرا تهرانی هستند (تهرانی یعنی چه؟) و لابد شهرستانی ستیز، اکثر اعضای تیم تهرانی اند. این چیزها را جدی نگیرید.
رضا بگویم خدا با تو چه بکند که باعث شدی ما فحش بخوریم.
پینوشت: پیمان یک یادداشت گذاشته و گفته که لینک نوشتهی سيدجليلِ كاظميتبارِ اميركلايي در صفحهی اصلی لوح وجود دارد. ممنونم از تذکرت ولی من همچنان از رضا انتظار دارم که اولا خودش یادداشتی بنویسه و به اشتباهش و به دلیل آن، اشاره بکنه، ثانیا لینک این نوشته را زیر نوشتهی خودش قرار بده تا مردم ادامهی بحث را ببینن. و سوم این که انتظار داشتم پیش از انتشار از صحتش مطلع بشه. برای کسی مثل رضا خیلی بده که اشتباه به این بزرگی انجام بده. اونم اشتباهی که میتونست با یک تماس ساده (مثلا) با دوست نزدیک مشترک هر سهتامون، جلوش رو بگیره. هرچند دیدن این لینک در صفحهی اول یک کمی نظر من رو تعدیل کرد.
پینوشت ۲: امید نقشینه پیام گذاشته و در آن آدرس وبلاگی که برای این موضوع درست کرده را معرفی کرده است. در این وبلاگ نوشتههای مرتبط جمع شده و سابقهی داستان نوشته شده است که پیشنهاد میکنم حتما بخوانیدش نکات بسیار جذابی دارد.
نمیدانستم که این نوشته در همشهری هم چاپ شده است و این به نظرم گناه و مسوولیت فرد مورد نظر را بسیار بیشتر میکند. در اخلاقی که من به آن عادت کردهام و البته بارها شنیدهام که در تعصب به آن آدم فناتیکی هستم، دقت در نوشتن فرض بسیار مهمی است و از آن مهمتر اصلاح اشتباه و عواقب احتمالی آن تا حد امکان است، که ظاهرا در استاندارهای رضا امیرخانی نیست.
اصلا درک نمیکنم که کسی با عمد یا از روی اشتباه چیزی بنویسد که چندهزار یا چنددههزار خواننده و پیامدهایی از نوع احساساتی شدن دارد و هیچ عذاب وجدانی در اصلاح آن نداشته باشد.
خوبی بیوفیزیکپیشه بودن اینه که هم از شنیدن خبر جایزهی نوبل فیزیک هیجان زده میشی هم از شنیدن خبر جایزهی نوبل پزشکی.
یکی از پایههای مدلهای علوم تجربی، درشتدانه کردن۱ است. درشتدانه کردن علیرغم نام دهان پرکنی که دارد، مفهومی است که از جلسهی اولی که سر کلاس فیزیک نشستهاید، با آن آشنایید. درشتدانه کردن به معنی صرف نظر کردن از جزییات ساختاری یک موجود و جایگزین کردن آن با یک موجود سادهتر است. در اولین جلسات کلاس فیزیک به جای اجسام با شکلهای متفاوت۲، یک جرم نقطهای جایگزین میشود و مساله ساده شده با قوانین نیوتن حل میشود.
مانند هر مدل دیگری در فیزیک، مدلهای درشتدانه نیز مطلقا صحیح یا مطلقا غلط نیستند و استفاده از آنها به ناحیهی اعتبارشان برمیگردد. به عنوان مثال، فرض کردن سیارهی زمین به صورت یک جرم نقطهای و استفاده از رابطهی جاذبهی نیوتن، به توجیه قوانین سهگانهی کپلر در مورد چرخیدن سیارات منظومهی شمسی منتهی میشود که یکی از اولین موفقیتهای بزرگ علم فیزیک است. اما این مدل در مقیاس طول منظومهی شمسی و مقیاس زمان مسالهی کپلر کار میکند. اگر مقیاس طولتان را کوچک کنید، دیگر زمین یک جرم نقطهای نیست و اگر به اندازهی کافی مقیاس طول را کوچک کنید، حتی میتوانید آنرا یک سطح تخت بینهایت (زمین تخت) فرض کنید. از سوی دیگر در مقیاسهای زمانی بزرگتر، اثرات جذرومدی باعث مشاهدهی رفتاری متفاوت با آنچه از یک نقطه یا یک کره انتظار داریم میشود.
مثال جذاب دیگر، بررسی دینامیک یک توپ بیلیارد است. این مساله معمولا با کمک روابط نیوتنی برای اجسام کروی حل میشود. به چه مجوزی موجود پیچیدهای مانند یک توپ بیلیارد را که از مولکولها و اتمها و کوارکهای فراوانی ساخته شده است، به یک توپ ساده و بدون ساختار تقلیل میدهیم؟ مجوز خاصی نیاز نیست، فقط باید به سطح ادعایمان دقت کنیم. مقیاس زمانیای که مسالهی توپ بیلیارد برای ما جذاب است، از مرتبهی ثانیه است و میتوان انتظار داشت که در زمانهای کوچکتر یا بزرگتر با مشکل روبرو شویم.
تحولات اتمی و مولکولی از مرتبهی پیکو یا نانوثانیهاند و ما در عمل در مقیاس ثانیه، فقط با متوسط آنها سروکار داریم. تلویزیونی را فرض کنید که با احتمال ۵۰ درصد یک صفحهی تمام سفید و با احتمال ۵۰ درصد یک صفحهی تمام سیاه نشان میدهد و رنگ صفحه را با آهنگ هر نانوثانیه یک بار، به صورت تصادفی عوض میکند. چه میبینید؟ یک صفحهی خاکستری ثابت. چرا راه دور برویم، تلویزیون معمولی هم همینطور است و در هر لحظه فقط یک نقطهی روشن دارد، ولی شما یک مجموعهی متوسط را میبینید۳. بنابراین اگر مدلی بسازید که به نوعی این متوسطگیریها را انجام بدهد، در مقیاس ثانیه نیازی به جزییات ندارید. مدل توپ کروی دقیقا همین متوسط گیری است.
از سوی دیگر اگر به تغییرات زمینشناسی علاقهمند باشید باید این فرض که درست زیر میز بیلیارد شما یک کوه به وجود بیاید را نیز در نظر بگیرید، که طبیعتا در مقیاس ثانیه این کار نیز بیمعنی است. به طور کلی وقتی از یک مدل درشتدانه استفاده میکنید باید دقت کنید که در مقیاسهای زمان، طول، انرژی و ... مربوطه صحبت کنید و ناحیهی کارایی ادعای شما تابع این مقیاسهاست.
این مطلب ادامه دارد و در مورد مسایل زیر هم خواهم نوشت.
- مدلهای درشتدانه به چه دردی میخورند؟
- کجفهمیهای ناشی از درشتدانه کردن.
- معادل جرم نقطهای در علم اقتصاد.
۱ Coarse-Graining
حضرت رییس دیروز فرمودند که این مدت که سرت شلوغ بود، یک کمی کارا عقب افتاده. باید فشار کار رو یه مدتی بیشتر کنیم. قرار شده که امروز دوتا مقاله رو نهایی کنیم و بفرستیم برای مجله. یک ضرب و تقسیم گنده هم باید تا هفتهی دیگه انجام بدم.
نظام نمرهدهی عوض شده در نتیجه من هنوز نمیدونم چند شدم یا چی شدم!
پینوشت: منظور از چی، نظام نمره دادن به شکل "عالی-بسیار خوب …" و منظور از چند، نظام نمرهدهی عددی است.
انوشه انصاری آمریکایی-ایرانی است. اما نمیدانم چرا اکثر واکنشها به حضور! ایشان افراطی است. یعنی یا ایشان ایرانی است و ادامهی مسیر خواجه نصیر تا حسابی و یا ایشان آمریکایی است و آنچه که هست به ایرانیها نامربوط.
حد وسطم آرزوست. یافت مینشود.
یکی از تفریحات رییس اینه که تشکیل ساختار کپکها رو توی لیوان چاییش بررسی میکنه و نوع رشد و زبری سطح رشدشون و چیزهایی از این قبیل رو تحلیل میکنه. تا جایی که من میدونم حداقل ده سال است که این تحلیل رو انجام میده.
این تفریح البته ربطی به این نداره که لیوانش رو نمیشوره و هفتهی بعد با این صحنهها روبرو میشه.
شاید تا حالا بالاترین را دیده باشید. از نظام باز بودن ورود به سیستم و رتبه بندی برحسب رایای که مهدی طراحی کرده خوشم میآد، هرچند که خودش مثل هر کس دیگهای بیش از اندازه از کارش تعریف میکند.
از این ایده که میخواد گیرهای سیستم را با پاداش دادن و کم کردن شانس چیزهای نامطلوب (به جای حذفشان توسط یک مرجع دانای کل) برطرف کند هم، لذت میبرم.
در هر حال زیر هر نوشتهام از این به بعد امکان فرستادنش به بالاترین را قرار دادهام.
مشخصههای هندسی پروتیینهای واقعی
سخنران: نیما همدانی رجا
استاد راهنما: دکتر شاهین روحانی
استاد مشاور: دکتر محمدرضا اجتهادی
هشتم مهرماه 1385
ساعت 10 صبح
آمفی تاتر دانشکدهی فیزیک
چکیده:
پروتیینهای واقعی مشخصههایی دارند که در کارکرد زیستی نسبت به رشتههای اسید آمینهی کاتورهای، به آنها برتری میدهد. این مشخصهها شامل گاف انرژی بزرگ، پایداری در مقابل جهش، نظمهای ساختار دوم و ... است.
با توجه به این که بخش عمدهی برهمکنشی که باعث شکلگیری پروتیینها میشود، آبگریزی است، بردار همسایگی شکلهای فضایی سهبعدی اهمیت ویژهای مییابند. با تحلیل بخش آبگریزی ماتریس میازاوا و جرنیگان، یک مقیاس جدید آبگریزی برای اسیدهای آمینه معرفی میشود و رابطهی خواص ویژهی پروتیینهای واقعی با یکتا بودن بردار همسایگی بررسی میشود. این تحلیل همچنین روش کارایی برای طراحی پروتیینها در اختیار میگذارد. علاوه بر آن، یک پتانسیل قیفی مبتنی بر بردار همسایگی، معرفی میشود. این پتانسیل برای بررسی یکتا بودن بردار همسایگی پروتیینهای واقعی مورد استفاده قرار میگیرد.
از یک رهیافت اطلاعاتی برای یافتن اندازهی بهینهی شاخههای جانبی اسیدهای آمینه استفاده کرده، با کمک آن به پاسخ این پرسش که چرا اندازهی فعلی برای اسیدهای آمینه انتخاب شده است، پرداخته میشود. این رهیافت مقیاس طولی برای اسیدهای آمینه پیشنهاد میکند که هممرتبه با مقادیر واقعی است.
یکی دیگر از خواص مطلوب برای پروتیینهای واقعی، توانایی چرخش دورهای است. با استفاده از یک مدل شبکهای، اهمیت این دسته از شکلهای فضایی بررسی خواهد شد.
به طور خلاصه، دو مشخصهی هندسی مطلوب، یکتایی بردار همسایگی و توانایی چرخش دورهای، برای شکل فضایی سه بعدی پروتیینها معرفی، و اهمیت آنها بررسی خواهد شد.
کلمات کلیدی: پروتیین، آبگریزی، بردار همسایگی، طول برهمکنش.
امروز بهترین دوستم به استرالیا مهاجرت کرد. پریشب که با هم صحبت میکردیم یک سناریوی خوشبینانه داشتیم که حدود یک سال دیگه همدیگه رو ببینیم ولی ...... خیلی خوشبینانه است شاید دیگه ...
شاید اینجا هم که بود زیاد همدیگه رو نمیدیدیم ولی برچسب بهترین رفیق بدجوری چسبش زیاده. ممکنه همدیگه رو زیاد نبینید و کار و تفریح و آشنایانتان روز به روز از یکدیگر دورتر شود ولی خاطرات مشترک، اطمینان از حضور بی تکلف دوست و سرعت بالا در درک منظور یکدیگر روی تمام موارد قبل را میپوشاند. سخته که آدم بهترین رفیق نداشته باشه یا بهترین رفیقش دم دست نباشه.
گفت نریم فرودگاه. یک عزیز دیگه هم چهار سال پیش این حرف را زده بود. اون دفعه نرفتم و پشیمونم. این دفعه ولی رفتم. به مریم گفتم خودشو لوس کرده و میگه نیاید گفت اونم یکیه مثل تو. راست میگه منم نمیخوام کسی بیاد فرودگاه.
نمیدونم چرا ولی با وجود این که باید کم کم به رفتن و ندیدن نزدیکان عادت کرده باشم ولی هنوز نکردم.