مسیر روزانه

روزها از دبوسی تقاطع موزارت (یه کمی بالاتر از وردی) راه می‌افتم و می‌ندازم توی پنجم می تا برسم به چرچیل (یه کمی بالاتر از کندی). چرچیل رو که بعد از کانال اسمش می‌شه کورنلیس للی، مستقیم می‌رم تا بپچم توی اهرنفست. یه کمی بعد از ماکس پلانک وارد اینشتین می‌شم. پارکینگ نرسیده به نیلزبوره.

اولین جلسه ی کلاس زبان

Ik ben windows

اسب سپید

مرا اسب سپیدی بود روزی ...

آخن و کلن

عنوان سفرنامه‌ی اولین سفر یک ژرمنوفیل به آلمان: تحت تاثیر!

روز گند

دیروز کلا روز گندی بود. صبح علی‌رغم همه‌ی برنامه‌ریزی‌ها باز هم دیر از خواب پا شدم. توی راه گاوخونی مدرس صادقی رو تموم کردم. یه داستان مدرن (غربی؟) که برای کسی که استعدادشو داره، افسردگی می‌آره. فیلم افخمی رو ندیده‌ام، ولی اونم باید فیلم مدرنی باشه. خیلی کار عجیبیه همچین داستانی رو فیلم کردن. یکی دوتا واقعه‌ی کوچیک سرکار رو هم که در روزهای معمولی چندان مهم نیست، به این آش اضافه کنید. همچین روزی رو با خوندن چند تا وبلاگ، که یه مدتی بود نخونده بودمشون، تموم کردم که برای تموم کردن انرژی باقی مونده‌ام* کافی بود. تنها نکته‌ی مفید دیروز حذف تقریبا همه‌ی وبلاگهای توی خبرخوانم بود. دوستان دیگه مثل سابق فکر نکنید چون یه چیزی رو توی وبلاگتون نوشتید، لابد من هم ازش خبردارم. اگه مهمه بهم بگید.

* اول به جای بخش دوم جمله نوشته بودم بوی گند تعصب و گنددماغی حالم رو بد کرد، که دیدم حوصله‌ی بازخوردهای احتمالی رو ندارم.

خیلی سخته!

خیلی زور داره مساله‌ای رو که آدم بعد از کلی سر و کله زدن باهاش، بالاخره حلش می‌کنه، جوابش غیرجذاب در بیاد. از اون بدتر اینه که جواب بدیهی در بیاد!

بازرگان

امروز فیلم ۲۵ دقیقه ای به یاد بازرگان (قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم) رو به اضافه‌ی بخشهایی از فیلمهای روی سایتش را دیدیم. در طول این نمایش، بارها توجه‌ام به شباهتهای انکارناپذیرش با خلفش جلب شد. هرچند که بیشتر شباهتها با اسلاف دیده می‌شوند تا با اخلاف، ولی آدمی به سن من با سخنرانیهای خلف بیش از سلف دمخور بوده است.
در هر حال دیدن تصاویر ماجراهایی که پیش از این داستانشان (یا داستانهایی که به آنها ارجاع داده بودند) را خوانده بودم (مثل نطق سال ۶۲ با نطق استعفا)، لذت‌بخش بود.

سدوم یا اورشلیم؟

۱- اورانگوتان آمستردامی رو توی بالاترین دیدم. یکی پیغام گذاشته زیرش که :
حالا باید مسئولان باغ وحش بگردند دنبال زن بولوند تتو کرده‌ای که از اورانگوتان خوشش بیاد!

۲- تساهل آمستردامی رو هم توی بالاترین دیدم. جالبه که اولین روزی که مریم رسیده بود اینجا باهم دیدیمش توی پارک.

فواید خودشیفتگی (نام دیگر گوگل آلرتز)

اگر در اثر خودشیفتگی اسمتون رو در ترکیبهای مختلف، زبانهای مختلف و املاهای مختلف در گوگل آلرتز بگذارید، با انبوهی از خبرهای نامربوط مواجه می شوید. هرچند بعضی وقتها مزایایی هم داره. مثلا می‌فهمید همکار سابقتان در مقاله‌ای که روی آرشیو گذاشته از شما تشکر کرده، در حالی که نمی‌دونستید کار اون مقاله تموم شده! یا دوستی به تازگی از تزش دفاع کرده و از شما در بخش تشکر اسم برده، در حالی که شما نمی‌دونستید قراره اون موقع دفاع کنه. در هر حال قابلی نداشت رفقا!

استخر

امشب رفتیم استخر. ترکیبی از این که "کنار استخر سونا نبود که بعد از ۲۰ دقیقه شنا بری توش"، "پول یک ساعت و نیم رو داده بودیم و باید حلالش می‌کردیم"، "یه مشت داچ توی آب بودند که به طور پیوسته داشتند شنا می‌کردند و باعث جوگیر شدن آدم می‌شدند"، اطراف استخر ثانیه شمار بود که حس عدد دوستی من رو ارضا می‌کرد" و در نهایت این که نمی‌خواستم جلوی خانواده! کم بیارم، باعث شد خودم رو خفه کنم. یادم نمی‌آد از وقتی سنم یه رقمی بود تا حالا، در یک نشست این قدر شنا کرده باشم.

علی تگزاسی و آمریکا چطور آمریکا شد.

علی از ۱۴ آبان شروع کرده در مورد تاریخ، نحوه کارکردن حاکمیت و ... آمریکا نوشتن. قسمت اولش یه مروری روی ریشه های آزادی اقتصادی و مذهبیه در زمان تشکیل ایالات متحده است. این پیام رو زیر نوشته اش گذاشتم.

آقا به نظرم بايد يه کمی بيشتر درباره‌ی فشارهای مذهبی در اروپا می‌نوشتی. ما اين هفته داريم می‌ريم موزه‌ی پيلگريمها در لايدن. می‌دونی که پيلگريمها قبل از اين که بيان اونور اقيانوس، يه مدتی مقيم لايدن و دانشگاه لایدن بوده‌اند. اینجا رو به خاطر تساهل تاریخی هلنديها انتخاب کرده بودند ولی ظاهرا هرچند برای زنده موندن نیاز به اين تساهل داشتند خودشون چندان اين کاره نبودند! و در نتیجه آخرش دست زن و بچه رو گرفتند و رفتن جایی که چیز خاصی نباشه. اگه چيز بیشتری در اين مورد ديدم که به کار داستانت می‌اومد برات می‌نويسم.