یکی از مزایای طرح زوج و فرد برای من٬ استفاده از وسایل نقلیه‌ی غیرشخصی در روزهای شنبه و چهارشنبه است. امروز از امام‌حسین تا دانشگاه سوار تاکسی شدم. مسافر کم بود و از پل‌چوبی تا سر جمال‌زاده تنها مسافر تاکسی بودم. راننده‌ی تاکسی جوان کم و بیش ۲۵ ساله‌ای بود. این گفتگو (البته بیشتر تک‌گویی است) بین ساعت ۳:۳۰ و ۴:۰۰ اتفاق افتاده است. نکته‌ی فوق‌العاده این بود که هر داستان را چند بار تعریف می‌کرد و هر بار جزییات جدیدی به داستان اضافه می‌شد.

 

۱- آقا این یارو می‌بینه راه بنده ها هی بوق می‌زنه.( در مورد این که بوق خیلی از نور بالا بهتره اظهار نظر می‌کنم). آقا من یعنی این‌جوری بهت بگم. نور بالا بزنه میرم برای ماشینش. پیکان باشه٬ پژو باشه٬ فرقی نمی‌کنه میرم برای زدن ماشینش. صدتا صد و بیست‌تا می‌رم برای ماشینش. دوبانده و دو طرفه باشه فرقی نمی‌کنه. بدجوری میره رو مخه آدم نور بالا.

 

۲- آقا هوا خیلی گرمه ها. من سربازی که رفتم 85 کیلو بودم. وقتی برگشتم، شده بودم 80 کیلو. بعدش همه‌جور خلافی کردم. یعنی خلاف کردم ها. شدم نی‌قلیون(حدود 70 کیلو بود). همه‌جور خلافی کردم، ولی عوضش توی گرما راحتم. آره من بدجوری خلاف بودم ولی حالا دیگه نه. حالا فقط سیگار می‌کشم و مشروب. توی عروسی‌ها هم سیگاری. عروسی اصلا بدون سیگاری نمی‌شه. خلاصه الان مثبت مثبت‌ام.

 

۳- آقا امروز از صبح این جوریه. باید 20 تومان کار کنم، تا حالا 9 تومان بیشتر کار نکردم. ساعت 5 هم باید برم عروسی. بدم می‌آد از عروسی رفتن. باید برم خونه دوش بگیرم، اصلاح کنم٬ لباس عوض کنم. بدم می‌آد از عروسی٬ ولی نمی‌شه هم نری. وقتی به آدم احترام گذاشتن دعوت کردن٬ باید آدمم احترام بذاره. ولی خیلی خسته می‌کنه آدم رو. آدم یه روز یه بند کار کنه کمتر خسته می‌شه تا بره عروسی. (در مورد مسیر تالار با من مشورت کرد.)

 

4- توی اتوبان کرج یک دختره با صد و بیست‌تا زد به یکی. طرف پرت شد اون‌ور. درجا مرد. دختره‌ی احمق در رفت. اون پژو بود، ما پراید بودیم. گذاشتیم دنبالش. کرج گرفتیمش. پیاده شدیم. یکی زدم تو گوشش. هر دو طرف زدم. گفتم تو نمی‌دونی فرار قتل عمده؟ گفت چرا ولی ترسیدم. پسره مرد. همون اول. این رفیقم دست فرمونش خوب نبود. گفتم بیا جامونو عوض کنیم. هم دست فرمونش خوب نبود٬ هم ماشین مال داداشش بود. گفتم بذار من بشینم. آقا نشستم.۱۲۰، ۱۳۰، ۱۴۰ ،۱۵۰تا می‌رفتم. کرج گرفتیمش. پیاده شدیم. صورتشو ترکوندم. گفتم مگه بیمه نداری. گفت چرا ولی ترسیدم. گفتم بیچاره این‌جوری قتل عمده. دست فرمونش خیلی خوب بود. با این سرعت لایی می‌کشید. خلاصه صورتشو سرخ کردم. بابا پیش میاد دیگه. حالا یکیو کشتی واستا ببین چی میشه. (داستان یک پدر و پسر را با جزییات تعریف کرد که به فاصله‌ی یک ماه در تصادف آدم کشته بودند). گرفتیم آوردیمش کلانتری. من با ماشین اون اومدم. دادیمش دست افسر. گفت کی کشته؟ گفتیم این. گفت چرا فرار کردی حالا. گرفتنش واسه‌ی قتل عمد.

 

5- آقا دخترا هم ترامادول (چیه؟) مصرف می‌کنن. دختره اومد سوار شد گفت آب داری؟ گفتم آره ولی گرمه. گفت مساله ای نیست می‌خوام قرص بخورم. گفتم قرص؟ این موقع روز. گفت ترامادوله. می‌خوری؟ گفتم وقتی می‌خوری منم می‌خورم.

 

6- یه بابایی سوار شد که اونم تاکسی‌دار بود و یه مدتی در مورد تعویض پیکان با سمند حرف زدند.