به بهانه‌ی روز معلم و در ادامه‌ی نوشته‌ی قبلی

الف:  کلاسهای رسمی‌ام در دبیرستان بدترین (در چند خط بعدی منظورم واضحتر می‌شود) کلاسهایم بوده‌اند. سرشار از تناقض.

۱- شما به تعریف متداول نظم در کلاس درسی اعتقاد ندارید. از طرفی می‌دانید که یکی از مهمترین وظایف مدرسه آموزش نظم است٬ که به طور طبیعی جاهای دیگری برای این کار در مدرسه باید وجود داشته باشد که ندارد. سرکلاس می‌روید و کاری را که به آن اعتقاد ندارید انجام می‌دهید.

۲- شما به تفاوت بین معلم و شاگرد قائل نیستید. اصلا معتقدید بیشینه‌ی کارایی کلاس درس هنگامی است که تمایز بین معلم و شاگرد از بین برود. اما صریحا از شما می‌خواهند که مدافع موقعیت معلم در مدرسه باشید و جلوی حرمت‌شکنی‌ها را بگیرید. با ترس و لرز و در مقیاس کوچک٬ کاری را که به آن اعتقاد دارید انجام می‌دهید.

۳- شما اصولا به کلاس درس اعتقاد ندارید و معتقدید دانش‌آموز (مثلا) باید یکسوم وقتش را در کلاس سپری کند و بقیهی اوقات به روش دیگری مشغول آموختن باشد. ولی تمام وقت باید سر کلاس با هم روبرو شوید.

۴- معتقدید که حضور و غیاب در کلاس درسی لازم نیست. شما را مجبور می‌کنند که دیگران را مجبور کنید که سر کلاس بیایند. چند بار غیبتها را زیر سبیلی رد می‌کنید. بازخواست می‌شوید. و در نهایت تصمیم می‌گیرید که زیر برگه‌ی حضور غیاب را امضا نکنید تا مبصر هرچه خواست بنویسد و مسئولیتی هم گردن شما نباشد.

۵- معتقدید که باید تکتک بچهها را بشناسید. در این شرایط تمام مشکلات پیش گفته از قبیل غیبت از کلاس حل می‌شود چون می‌توانید با دانش‌آموز رودررو در مورد نیازهایش صحبت کنید. ولی کلاس رسمی آن قدر شلوغ است که این کار عملی نیست.

۶- به سیلابس اعتقادی ندارید و معتقدید چیزی که دانش آموز باید بیاموزد روش است نه محتوا. همچنین معتقدید که سوالهای زیادی را نباید پاسخ دهید تا خود دانش آموز جواب را بیابد. اما مقید به سیلابس شده‌اید.

۷- معتقدید که باید دانش‌آموز را به نام کوچک صدا کنید و متقابلا دانش آموز هم اگر خواست همین کار را بکند ولی این یک گناه نابخشودنی است. در کمال دورویی با بچه‌ها قرار می‌گزارید که در حضور دیگران شما را به نام کوچک صدا نزنند!

۸- همیشه از کلاس رسمی به دلایل بالا فراری بوده‌ام و هر بار هم که مجبور شده‌ام کلاس رسمی بگیرم به دلیل ابلهانهای بوده است. در کلاس غیررسمی تقریبا هیچ یک از مشکلات بالا وجود ندارد.

ب: چند نکته در مورد یادداشت مهرتاش برای نوشته‌ی قبلی

۱- این بخش از نوشته‌ات را بخوان: "من آخر نفهمیدم! اون روز آزمایشگاه ترمودینامیک، به خاطر این که علیرضا و من از اون ور کلاس به این ور کلاس با دو تا سرنگ اساسی داشتیم آب بازی می کردیم شاکی شدی یا این که کلاً روز خوبی رو شروع نکرده بودی" داشتین از این سر کلاس به اون سرش آب‌بازی می‌کردین٬ بعد این قدر به نظرت کارتون طبیعی بوده که شاکی شدن من را به حساب این گذاشتی که از قبل مشکل داشتم؟

۲- کلاس‌بندی ۲۰۷ جزیی از همان تناقضهای ذکر شده در بالاست. یک ترکیب به قول تو شاد درست می‌کنند و بعد به یک بدبختی می‌گویند این‌ها را ساکت کن. هدف از کلاس‌بندی را روشن کن تا ببینیم خوب بوده یا نه.

۳- برای اطلاع سایرین: نیمی از کسانی که در مجموع ۸ کلاس نمره‌ی ۲۰ گرفتند در ۲۰۷ بودند همینطور نیمی از کسانی که در مجموع ۸ کلاس فیزیک را افتادند!

۴- من هم معتقدم که بین معلم و شاگرد تمایزی در کار نیست.

۵- نمی‌دانم چه قدر معلمی کرده‌ای -هرچند که حدس می‌زنم زیاد بوده است- ولی لابد می‌دانی که آوردن مشکلات شخصی (به فرض که وجود داشته باشند که در مورد مثال مورد بحث چیزی یادم نمی‌آید) سر کلاس عملا غیر ممکن است. در مدت حداکثر ۵ دقیقه در کلاس درس حل می‌شوید و همه‌چیز را فراموش می‌کنید. یکی از چیزهایی که باعث می‌شود معلمی را دوست داشته باشم تمرکز فوق‌العاده‌ای است که نیاز دارد.

۶- کلاس دوم دبیرستان پسرانه مشکلات خاص خودش را دارد. بچه‌ها نه مثل کلاس اولی‌ها کوچکند که بعضی رفتارهای عجیب سر کلاس به ذهنشان هم نرسد و نه مثل کلاس سومی‌ها بزرگند که نیازی به اثبات خودشان نداشته باشند. کلاس اولیها ساکتند چون چیز دیگری بلد نیستند. کلاس سومی ها هم با یک جمله‌ی "بچه ها جان من ساکت باشید" ساکت می شوند. اما کلاس دومی‌ها ترکیبی از عدم تشخیص موقعیتهای اجتماعی به دلیل نوسانات هرمونی و وندالیسم ناشی از نیاز به اثبات خودشانند (تمام این گزاره‌ها به طور متوسط‌اند!). در هنگام کلاس‌چینی همیشه به این که معلمهای دوم باید متفاوت باشند، توجه میشد. من شخصا سال سوم دبیرستان بارها باید از کلاس اخراج می‌شدم. (یک سال کوچکتر از همکلاسیهایم بودم).

۷- در دعوای معروفی که با کلاس شما کردم روی این‌که همهتون بچه‌اید تاکید خاصی داشتم که امیدوارم بند ۶ منظورم را واضح کرده باشد.

جیم: معلمی و سیاست

۱- عباس عبدی جمله‌ی معروفی دارد که می‌گوید سیاستمداری که یک گاف بدهد باید از سیاست کناره‌گیری کند.

۲- معلمی هم همینطور است. بین تمام کلاسهایی که داشتم فقط دوبار به مشکل قابل توجه‌ای برخوردم که آنها هم در کلاسهای رسمی (شاید یک پنجم کل کلاسهایم) بوده است. ولی مردم تقریبا فقط به همین دو داستان اشاره کرده‌اند. جوانمردانه است٬ چون من هم بدترین روزهای معلمهایم را به خاطر می‌آورم. با وجودی که نوشته‌ی قبلی‌ام را برای ۴۰-۵۰ نفر از شاگردان سابقم فرستادم تقریبا هیچ‌کس به خاطره‌ی خوبی اشاره نکرده است.

۳- معلم و سیاستمدار در این نکته مشترکند که بدترین روزهایشان به یاد می‌ماند و بهترین روزهایشان از خاطر می‌رود.

دال: تشکر از معلمهای پیشین و به ویژه رضا اجتهادی

خیلی طولانی شد. این بخش را برای فردا گذاشتم.