دو بار!
این یک داستان واقعی است.
با چند نفر داشتیم با اتوبوس مسافرت بین شهری میکردیم. فیلمی که برامون گذاشته بودند، برخلاف معمول که هندیه یک فیلم ماجرایی-جاسوسی بود. پنج دقیقه از شروع فیلم گذشته بود که بغل دستیم گفت من این فیلمو دیدم این یارو که داره حرف میزنه خودش قاتله. خیلی عصبانی شدم از دستش و قید فیلم رو زدم و خوابیدم. چند ساعت بعد که داستان رو برای بقیه داشتم تعریف میکردم، طرف برگشت گفت راستی اشتباه کردم. اون یارو قاتل نبود.
+ نوشته شده در جمعه سوم شهریور ۱۳۸۵ ساعت 13:13 توسط نیما همدانی رجا
|