امروز بعد از حدود ۱۰ ماه به عنوان معلم سر کلاس رفتم (دکتر ارفعی درگیر کنفرانس ریسمان است و این جلسه از کلاس مکانیک آماری‌اش را به من محول کرده بود). از وقتی که شروع به درس دادن کردم (حدود ۱۰ سال پیش) این بزرگترین وقفه در تدریسم بوده است. کلاس بدی نبود، هرچند که دانشجوها باید نظر بدهند. برایم جالب بود که بعد از این وقفه، عادتهای کاری‌ام چندان عوض نشده است.

یک زمانی با درس دادن خودم را خفه کرده بودم. پاییز و زمستان ۸۰ روزهای شنبه ۶ جلسه سر کلاس می رفتم و در طول هفته ۷ درس متفاوت (دانشگاهی و المپیادی و دبیرستانی) می‌دادم! و غیر از اینها دوتا مسئولیت اداری هم داشتم. یکی از شیرین‌ترین دوره‌های زندگی‌ام بود. احساس خستگی فراوان به علاوه‌ی رضایتمندی از کار، مهمترین خاطراتم از این دوره هستند.

در طول این سالها جلساتی از کلاسهایم هستند که در ذهنم حک شده‌اند. مثلا روزی در زمستان ۸۰ که یکی از جلسات درس ترمودینامیک دوره‌ی ۷ نفر (تیم ملی المپیاد فیزیک) تماما به رسم و توصیف ۷ نمودار گذشت، یکی از درخشانترین خاطراتم است. جلسه "بی بعد کردن کمیتها" در کاربرد کامپیوتر در فیزیک و جلسه "فشار وجود دارد، وارد نمی شود" در فیزیک عمومی ۳، همین طور جلسه قانون دوم ترمودینامیک در دوره ۷ نفر یا جلسه ماهیت قانون فیزیکی در فرزانگان، همه از این جنسند.

جز اینها جلسات دیگری هم هستند که به دلایل دیگر در خاطرم مانده‌اند. یکی از آخرین روزهای تدریس دبیرستانی‌ام جلوی چشمم است که برای اولین و آخرین بار کسی را از کلاس بیرون کردم (آن هم نصف کلاس را!) یا روزی که دست یکی از بچه‌ها در آزمایشگاه برید و دیگری او را پیش یک دکتر خوش‌تیپ برده بود یا روزهایی که به بچه‌ها ولتاژ قوی وصل می‌کردم یا آن‌روز که برایم صندلی شکسته گذاشته بودند یا دانش‌آموزی که اعتراض می‌کرد که "اینها همه استقرای ناقص است" و دانشآموزی که چون در صورت سوال، کلمه‌ی هرتز بود آن را حل نکرده بود. روزی را به یاد دارم که دانش‌آموزی در مورد معلم عربی دبیرستان - که معلم من هم بوده است- نکته‌ای گفت و من علی‌رغم موقعیتم نتوانستم نخندم. دانشجویی را بیاد دارم که همه تکه‌های معلمی را بار او می‌کردم.

از روزها که گذر کنم دوره‌هایی که در ذهنم باقی مانده اینهاست:

۱- کاربرد کامپیوتر در فیزیک٬ دانشگاه شریف٬ سال ۷۸-۷۹: که اولین تجربه تدریسم در دانشگاه بود و فکر کنم بهترینش. بچه های کلاس کم و بیش همه هم سن و سال و اکثرا دوستانم بودند.

۲- ترمودینامیک٬ دوره‌ی ۷ نفر، سال ۸۰-۸۱: بچه‌هایی که خیلی دوستشان داشتم.

۳- الکتریسیته‌ی دوم دبیرستان٬ دبیرستان علامه حلی، سال ۷۸-۷۹: بهترین کلاس رسمی دبیرستانم. بچه‌های خوبی که برچسب فیزیکی بهشان نخورده بود. زیاد نمی‌دانستند ولی عالی یاد می‌گرفتند.

۴- دوره‌ی فیزیک ویژه، دبیرستان فرزانگان، سال ۷۹-۸۰: بچه‌های بسیار خوبی که مشتاق دانستن بودند و چیز غلط هم نمی‌دانستند.

۵- کیو ای دی، دبیرستان فرزانگان، تابستان ۸۰: آزادترین کلاسم. عملا تبدیل به کلاس روش‌شناسی علم شده بود.

در چند سال اخیر به صورت کاملا حساب شده و برنامه ریزی شده درس نداده‌ام. آخرین درسهای دبیرستانیم مربوط به سال ۸۱ است. آخرین باری که در باشگاه درس دادم سال ۸۳ و آخرین درس دانشگاهیم هم در سال ۸۳ -اگر از حل تمرینی که در سال گذشته برای رییس کردم صرف نظر کنم- بود.

درسهایی که دلم می خواست بدهم و هیچ وقت نشد مکانیک آماری و اپتیک در دانشگاه و یک دوره آموزش ویژه برای دوم دبیرستانیهاست. بعید می دانم که در چند سال آینده هم درس دادنی در کار باشد. اگر فرنگ رفتنی باشم که به احتمال زیاد اصولا بحث تدریس منتفی است و اگر ایران ماندنی باشم کارهایی که در ذهن دارم شامل تدریس نمی‌شود.

نمی‌خواهم از دلایل این ترک خودخواسته‌ی تدریس صحبت کنم که مستلزم باز کردن پرونده‌هایی است که فکر کنم غیر از خودم، دیگرانی هم به این بازگشایی راغب نباشند.

و نکته آخر این که عمر معلمی بس کوتاه است. در سال گذشته فقط یک نفر از شاگردان سابقم روز معلم را به من تبریک گفت که او هم چون خودش معلم است و در ضمن با من همکار٬ این مناسبت را در ذهن داشته است.